ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
چشم هایش پر از اشک بود، به آسمان نگاهی کرد
گفت : خدا را شکر
این شکسته های دل من بود که بدرد خورد،
روی زمین نشست و تکه های تنگ بلورین را جمع کرد ،
در این هنگام ماهی را دید که داشت جان می داد ،
دستهایش را به هم نزدیک کرد در همین حین قطرات باران به کمکش شتافتند
و در میان دستان او برکه ای زیبا متولد شده بود
قدمهایش را سریعتر کرد تا ماهی را به سرچشمه ی حیات برساند .
اگر می دانی
در این جهان کسی هست
که با دیدنش
رنگ رخسارت تغییر می کند
و صدای قلبت
آبرویت را به تاراج میبرد ،
مهم نیست که او مال تو باشد ،
مهم این است
که فقط
باشد
زندگی کند
لذّت ببرد
ونفس بکشد