اشک ماهی حیات

چشم هایش پر از اشک بود، به آسمان نگاهی کرد

گفت : خدا را شکر

این شکسته های دل من بود که بدرد خورد،
روی زمین نشست و تکه های تنگ بلورین را جمع کرد ،

در این هنگام ماهی را دید که داشت جان می داد ،


دستهایش را به هم نزدیک کرد در همین حین قطرات باران به کمکش شتافتند
و در میان دستان او برکه ای زیبا متولد شده بود

قدمهایش را سریعتر کرد تا ماهی را به سرچشمه ی حیات برساند .

نظرات 1 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ق.ظ http://rainymay.blogfa.com

اگر می دانی
در این جهان کسی هست
که با دیدنش
رنگ رخسارت تغییر می کند
و صدای قلبت
آبرویت را به تاراج میبرد ،
مهم نیست که او مال تو باشد ،
مهم این است
که فقط
باشد
زندگی کند
لذّت ببرد
ونفس بکشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد