آینده

هر روز که از کنار ما می گذرد  

خیلی بی تفاوت از کنارش عبور می کنیم  

اما روزهایی می آید که برای ما نوید بخش آینده روشنی است  

وقتی باران می آید

وقتی باران می آید  

می فهمی خدا هست و بندگانش را دوست دارد

چند قدمی

دیگر چند قدمی تا تجزیه خودم بیشتر نمانده

که آن را هم طی خواهم کرد

یا کامل تجزیه می شوم

یا ...

ذره ای صاف و زلال

یک ذره زلال و شفاف  

به کنار ذره ای آمد باز  

گفت با خودش  

که بپرسم حال این ذره  

و بدانم که چگونه است  

 

گفت به او سلام  

حال تو چیست کنون  

 

بعد از احوال پرسی  

 گفتگویی بود میان آن دو  

 

آخرش ذره بگفت  

تو چرا صاف و زلال نیستی مثل من  

و چرا راز آن گل سرخ فراموش شده  

و چرا این چنین خودخواهی ! 

 

ذره از آن دورها فریاد برآورد  

من همین جا هستم  

و نخواهم آمد  

تو بیا نزد من و من را تو ببین 

 

ذره ی صاف و زلال  

گفت که این خودخواهی است  

در مرام ما هیچ وقت نبوده است این خودخواهی  

خویش را خواستن نبود راه صحیح  

 

این دو راهی است  

که تو باید بگزینی  

تلخ یا شیرین   

 

گل یاس

آسمان ابری بود  

رعد می غرید  

و من در بارش ابر مات و مبهوت 

به گل یاس سفید نگه می کردم  

و یواشک می گفتم  

هان ای گل یاس هوا سرد است  

دستهایم گرما دارد