باز این چه شورش است

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست

شاعر شکسته خورده طوفان کربلا ست 

 بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت 
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت 
 یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت 
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 
 حس کرد پا به پایش جهان گریه می کند 
دارد غروب فرشچیان گریه می کند 
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید 
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن 
 در خلسه ی عمیق خودش بود و هیچ کس نبود
 شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد