می خوام خودم رو برای مهمونی با خدا آماده کنم

امسال می خوام بچه مث بشم

(بچه +)

می خوام با خدا حرف های قشنگ بزنم

می خوام بهش بگم خدایا هوای من رو داشته باش

می خوام بگم اومدم فارغ از دغدغه های این شهر کثیف یه دو کلام باهات بحرفم

می خوام بگم خدایا ضایعمون نکن اون هم اسیدی

می خوام بگم خدایا خودت کمکم کن


----

این هم از آف هایی که دستم رسیده قشنگه



عیب کار از جعبه تقسیم نیست /سیم سیار دل ما سیم نیست/

این خدا این هم هزاران طول موج/ دیش احساسات ما تنظیم نیست

یه حرف فیلسوفانه


من آزادم

...

ولی صحبتهای آدمهاست که اونها رو به بند می کشونه 


از یه دوست عزیز به نام س.امانی که  این جمله زیبا رو گفتن

آهای زندگی


آهای زندگی می دونم می خوای به من بخندی و شادم کنی
 می دونم
 اما خجالت می کشی
چی کار کنم
 خجالت نکشی
 و یک کم از شادی هات رو به من بدی

نگاه حکایت غریبی است ...


این متن به یکی از بهترین دوستان نتی خودم شاپرک خانم تقدیم میشه



نگاه حکایت غریبی است، خوب آن طرف را نگاه کن،

کنار پیاده رو آن بچه کوچک

که دارد گدایی می کند نگاهش رو دنبال کن یک مسیر مستقیم از چپ به راست


یک کم بیا این طرف تر


پلیس هم نگاه می کند به ماشین ها به کارهایی که رانندگان انجام می دهند
آنها را دعوا می کند


برو جلوتر


این ها که نگاه نبودند
برو برو
آهان
همین جا خوبه


کنار گل فروشی، اون پسر رو نگاه کن ، وارد شد ، یک دسته گل سرخ خرید
اومد بیرون ، نگاهش رو تعقیب کن ، اون طرف خیابون ، یک دختر ایستاده
آره درسته ، نگاه هاشون به هم گره خورد ، و گل سرخ به سمت دختر رفت
چند دقیقه همدیگه رو نگاه کردن ، انگار نه انگار کسی هم اونجا هست
پسره انگار کسی رو نمی دید چه نگاه با شکوهی اما یک دفعه
پسره به ساعتش نگاه کرد و گفت ببخشید من باید برم
دختر که انگار هنوز سیر نگاهش نکرده بود چشم هاش رو بست و پسر رفت


من هم اونجا چشم هام رو بستم از گوشه چشمم اشکهام رو پاک کردم
و به نگاههای دیگه مشغول شدم

نگاه اون بچه کوچولو همون که داره به مامانش می خنده از تو کالسکه می بینیش
چه قدر معصومانه می خنده خنده اش هیچی رو طلب نمی کنه نگاهش
فقط مقداری محبت و لبخند رو می خواد


اون گوشه داری تو ام می بینی آره یکی ایستاده داره گلها رو پر پر می کنه
به ساعتش نگاه می کنه واقعا چه نگاه عجیبی

این طرف و اون طرف رو با نگاه هاش طی می کنه باز می رسه به ساعتش
و این دفعه اون دسته گل رو که گرفته دونه دونه گلبرگ هاش رو می کنه
و چند لحظه بعد ناپدید می شه
خب حالا تو ذهن من همه این نگاه ها رژه می روند
ولی همیشه نگاه من به یک گل سرخ هست
که دارد از این دست به اون دست می رود
توی فکر همین نگاه ها بودم
که نگاهی من رو میخ کوب کرد میخ کوب ! و تصویرش برای همیشه تو ذهنم موند

تو هم بخندی ها

زود باش زود باش داره دیر میشه
شنیدن صدای قناری ها هر روز صبح منتظر توست
صبح ها به برگهای درختان سلام بده
لبخند بزن به خود خودت


بخند به همه اعضا سالمی که باعث شده راه بری این همه زیبایی رو ببینی
بخند به همه اونهایی که نمی خوان خنده ات رو ببینن
بخند به خنده های اون بچه کوچولو
که میگه

مامان

مامان

بابا
بابا

بخند که خنده یعنی رها شدن
بخند که خنده رو میشه هدیه داد به روی همون گلی که می خواد تو رو شاد ببینه
بخند تا زمانی که هستی
و بخند که مومن همیشه خنده بر لب است
و غم در دل

بخند که خنده یعنی خدایا از تو متشکرم
بخند و بخند و بخند
تا گریه یادت بره
تا غم باهات خداحافظی کنه
بخند بخند برای همه خنده های مادر به کودکش
برای خنده های اون کوچولو وقتی می خواد بپره بغل باباش
حالا که خندیدی
بدون خنده
رو لب خیلی ها نیست
سعی کن بهشون
یه لبخند هدیه بدی
اگرم نخواستی
یا نشد

تو دلت از خدا بخواه
که خدا خنده رو
روی لبهای اون بکاره
آی خدا
آی خدا
یعنی همچین روزی می رسه
می رسه
می رسه
خدایا منتظرم ها
منتظرم