فال حافظ

به  دور  لاله  قدح  گیر و  بی ریا    می باش          به  بوی گل  نفسی همدم  صبا   می باش

        نگویمت  که   همه  ساله   می  پرستی    کن          سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش

       چو   پیر  سالک  عشقت  به  می  حواله  کند          بنوش  و  منتظر   رحمت  خدای  می باش

       گرت هواست که چون جمع به سر غیب رسید         بیا   و   همدم   جام   جهان نما   می باش

       چو  غنچه  گرچه  فروبستگی است کار جهان         تو همچو باد   بهاری   گره گشا   می باش

       وفا   مجوی  ز  کس  ور  سخن   نمی شنوی          به   هرزه  طالب سیمرغ و کیمیا  می باش

       مرید    طاعت     بیگانگان    مشو     حافظ           ولی     معاشر   رندان    پارسا    می باش

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین پور

 

برای موشمولی خودممممم

یک قدم مانده به صبح

نگرانی را بچین با یک موچین

روی لبهات یه نیم دایره بکش 2 طرفش به سمت بالا

توی قلبت یه گل رز بکار

و با یاد او پر از غنچه اش کن

و بدان که صدای احساست را می شنود



یک قدم مانده به صبح




برف آدم برفی یه دنیا سفیدی

برف آمد در خانه ما

در را باز کردم گفتم بفرما

آمد داخل

سرما هم با او وارد شد

همه گفتند در را ببند

مانده بودم از برف سفید پذیرایی کنم

یا از خانواده


در را بستم و به استقبال دانه های برف رفتم

دستانم را باز کردم سوی آسمان قطره های برف

از خجالت آب می شدند

منتظر ماندم تا همه جا را سفید کردند

دستکش را دستم کردم

یه آدم برفی درست کردم

جلوش نشستم

بهش گفتم

چقدر تو سفیدی

می دونی

مردم های این زمونه همه شون خاکستری اند

دستت رو بده من تا بریم به آدم ها بگم مثل تو باشن

دستش رو داد به من راه افتاد

تا می خواست به اولین آدم برسه دیدم تموم شده

از خجالت آب شده بود

شایدم از رفتار آدم ها غصه خورده بود


مرطوب کن مرا ای باران

  باران باران صدای تو که می آید
  همه احساسات من را مرطوب می کند
  انگار بوی کاهگل می آید از خانه قدیمی ذهن من
  یاد باران
  یاد خوبی
  یاد پاکی
  آی باران
  تو کجایی
  من شوم خیس
  زیر چترت
  من شوم خیس
  روی گونه هایم اشک بکار
  اشک شوق
  اشک دوری
  اشک را هم با خود ببر
  صاف صافم کن
  مثل رنگین کمان بعد یک باران طولانی



به یاد یه گل باقالی نوشته شد