ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران

باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران


 دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

از دوست عزیزی که این شعر رو فرستادن خیلی خیلی ممنونم

این شب ها

مرابسپاردریادت،به وقت بارش باران/

نگاهت گربه آن بالاست،

ودر وقت دعاقلبت مثال بید می لرزد/

دعایم کن،دعایم کن که من محتاج محتاجم



این شعر رو یکی برام آف فرستاده



این شبها به یاد ما هم باشید


نا نوشته !

متن بعدی رو نوشتم و این متن ویرایش شد !

 

این شعر زیبا رو به توصیه یک دوست اینجا براتون می گذارم

 

http://hafiz.persiangig.com/ei%20pir.JPG

 

این رو خودم با نرم افزار کلک نوشتم

 

متن شعر اینه

الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه

که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم   


ادامه مطلب ...

برگه خیالت را بگذار همین کنارها

1 2 3
 یه نفس عمیق ،  شروع شد
 صبح که می شود انگار آسمان هم مثل ما بیدار می شود
 ابرها می خندند به ما ،  به ما که باید همیشه برویم به سویی ، به یک سو که باید کسب کنیم
 به دست آوریم ، و تلاش کنیم ، خورشید نور امید را در قلب ما می کارد
 و نسیم صبحگاهی به ما در رسیدن به مقصدما ن کمک می کند
وقتی می رسیم، دوباره می شویم اسیر تکرار ، اسیر یک یا چند کار
 که محصولش به دست آوردن است ، کاش آزادتر بودم
  دستهایم را می گشودم ، و رفاه را ، از آسمان هدیه می گرفتم ، یک نان هر روز
  از آن بالاها می آمد ، یک کاسه شیر تازه ، بعد می نشستم ، و در عمق تنهایی خود
  به خیالاتم پر و بالی می دادم و شاید آنها را در صفحه کاغذ به یادگار می گذاشتم
  و اگر می شد به بالای کوهی می رفتم و از آن بالا به همه این آدم ها که از صبح تا شب
  به دست می اورند می خندیدم
  چرا که خیلی هاشان همانی هستند که بقیه می خواهند کاری را می کنند
  که اصلا دوستش ندارند و زندگی را به جلو می برند
  بدون اینکه آنها سوار بر زندگی پیش روند همه آدم ها از بالای کوه
  وضعیت جالبی است فکر کن همه یک جورهایی از تو دور هستند
  تنهایی داری تن هایی را می بینی از آن بالا به ابرها می گویی
  بیایید من را بردارید و ببرید و جایی بگذارید که مردمش
  برای پول نباشند همانی باشند که می خواهند و احترامشان بوی پول نداشته باشد
  آن قدر زلال و شفاف باشند که بتوان قلب آنها را مشاهده کرد و درونشان را پیدا کرد
  بشود ، آنجا رفت ؟!
  نه نمی شود باید گوشه خیالات من بماند یا کنار کاغذی
 یا روی تابلویی که هر کسی رمز و رازش را نفهمد

می خوام خودم رو برای مهمونی با خدا آماده کنم

امسال می خوام بچه مث بشم

(بچه +)

می خوام با خدا حرف های قشنگ بزنم

می خوام بهش بگم خدایا هوای من رو داشته باش

می خوام بگم اومدم فارغ از دغدغه های این شهر کثیف یه دو کلام باهات بحرفم

می خوام بگم خدایا ضایعمون نکن اون هم اسیدی

می خوام بگم خدایا خودت کمکم کن


----

این هم از آف هایی که دستم رسیده قشنگه



عیب کار از جعبه تقسیم نیست /سیم سیار دل ما سیم نیست/

این خدا این هم هزاران طول موج/ دیش احساسات ما تنظیم نیست