ای آسمانی ترین ابر من

وقتی دلم هوای تو را می کند می روم کنار پنجره ، نگاه می کنم آسمان آبی را ، گویی ابرها با حرکتشان شکل تو را می سازند ، پنجره را که می گشایم گویی دلم به دریچه ی یاد تو باز شده و با پای دلم در فضای ذهنت قدم بر می دارم
و کنار پنجره با انگشتم می نویسم ای آسمانی ترین ابر من تو چه قدر دوست داشتنی هستی

برای مخاطب فرضی

نگاهت را به چشمانم بسپار تا من بخوانم از آن جرعه جرعه محبت را
محبت را که نوشیدم می گویم دوستت دارم دوستت دارم
--
روی کنگره های لرزان ابروان تو می نویسم که من هستم نگران چه هستی ؟
و تو می خوانی و لبخندت را به من هدیه می دهی

ذهن من می آید سوی یک گوشه گرم

دل ما مخزن تنهایی ست
نور امید می زند برق سوی ما

کاش

آسمان دل مان ابری بود

اما

آفتابی هست دور از دسترس ما اکنون

خوب بنگر

خنده دخترک آن گوشه
ذهن سیال مرا می برد سمت خودش
چه آسان 

چه راحت

می خندد

و من اکنون می اندیشم که
چرا خاک افتاده

گوشه پیرهنم


جشن تولد عشق

بین همین لحظه ها یه لحظه هم هست که

جشن تولده عشقه

 ولی جالب اینجاست
 که هیچ کی براش تولد نمیگیره
 چون نمی دونه کی متولد شده

مرطوب کن مرا ای باران

  باران باران صدای تو که می آید
  همه احساسات من را مرطوب می کند
  انگار بوی کاهگل می آید از خانه قدیمی ذهن من
  یاد باران
  یاد خوبی
  یاد پاکی
  آی باران
  تو کجایی
  من شوم خیس
  زیر چترت
  من شوم خیس
  روی گونه هایم اشک بکار
  اشک شوق
  اشک دوری
  اشک را هم با خود ببر
  صاف صافم کن
  مثل رنگین کمان بعد یک باران طولانی



به یاد یه گل باقالی نوشته شد