وسیله دگرگون ساختن گیتی ، خودت هستی !

مطلب زیر روی سنگ قبر یک متوفی در یکی از گورستان های انگلستان حک شده است:

زمانی که جوان و فارغ البال بودم و تخیلاتم حد و حصری نداشت٬

رویای دگرگون کردن گیتی را در سر می پروراندم.


بزرگتر و عاقلتر که شدم٬

کاشف بعمل آوردم که گیتی دگرگون نخواهد شد

و به همین خاطر تا حدی کوتاه آمدم و تصمیم گرفتم

که فقط کشورم را دگرگون کنم.

اما آن هم استوار و تغییر ناپذیر می نمود.

به سن میانسالی که رسیدم٬

پس از پشت سر گذاشتن آخرین تلاش نافرجامم٬

راضی به دگرگونی و ایجاد تحول در نزدیکترین افراد به خود٬ یعنی خانواده ام٬ شدم.

اما افسوس که در مورد هیچیک به نتیجه رضایت بخش نرسیدم.

و حالا که در بستر مرگ افتاده ام٬ بناگاه تشخیص می دهم

که اگر قبل از هرکس٬ خودم را تغییر داده بودم٬

می توانستم به مشابه الگویی باعث تحول خانواده ام بشوم

و در سایه تشویق٬دلگرمی و اندیشه ی خوب آنان وسیله ای باشم

برای پیشرفت کشورم و شایدهم٬ کسی چه می داند٬

وسیله ای برای دگرگون ساختن گیتی.

چند لحظه مونده به سال تحویل

چه اسفند ها    آه.....

چه اسفند ها دود کردیم

 

برای تو ای روز اردیبهشتی

                                     که گفتند این روزها  

 

                         می رسی       

 

                                              از همین راه.

 

هفت سین من

عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود

وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم
یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود

ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل می‌شود

تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود

«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»

سخنی از چاپلین

چارلی چاپلین:

با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،


رختخواب خرید ولی خواب نه،


ساعت خرید ولی زمان نه،


می توان مقام خرید ولی احترام نه،


می توان کتاب خرید ولی دانش نه،


دارو خرید ولی سلامتی نه،


خانه خرید ولی زندگی نه


و بالاخره ،


می توان قلب خرید، ولی عشق را نه

یه اسمی داره دیگه !!!

از کوی تو چون سایه گذر کردم و رفتم


و ز خاک رهت کحل بصر کردم و رفتم 



بیرون نشد از اندیشه وصل تو چو از دل


با یاد رخت عزم سفر کردم و رفتم