امام ِ زمان

بی تو چگونه می شود از آسمان نوشت

از انعکاس ِ ساده ی رنگین کمان نوشت ؟
.
این یک حقیقت است – بی تو – بهار ِِ من !
باید چهار فصل سال را خزان نوشت
.
در این جهان ِ پر درد و سرد – خدای ِ من
دستان ِ سبزپوش ِ تو را سایبان نوشت
.
دنبال ِ رد ِ پای تو گشتم ، نیافتم ...
گویی خدا نشان ِ تو را بی نشان نوشت
.
می خواستم تو را بنویسم ولی نشد
با من بگو چگونه تو را می توان نوشت ؟
.
جنگل همیشه نام ِ تو را سبز خواند و بس
دریا تو را برای خودش بی کران نوشت
.
دیدم تمام ثانیه ها با تو می وزد – آری ...
باید تو را همیشه « امام ِ زمان » نوشت

شعر از ر.الف



نامه

و نامه های کوفیان در آتش خیمه ها سوخت 

الا که راز خدایی

الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی

 
شب فراق تو جانا، خدا کند به سر آید

سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی

 
دمی که بی تو برآید، خدا کند که نیاید

الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی

 
تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی

تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی

 
تو احترام حریمی، تو افتخار حطیمی

تو یادگار منایی، خدا کند که بیایی

 
تو بگذر از سفر خود، ببین به پشت سر خود

چه محشری چه بلایی، خدا کند که بیایی

 
به سینه ها تو سروری، به دیده ها همه نوری

به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی

 
دل مدینه شکسته، حرم به راه نشسته

تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی

 
قسم به عصمت زهرا، بیا ز غیبت کبری

دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی

 سید رضا مؤید

باز این چه شورش است

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست

شاعر شکسته خورده طوفان کربلا ست 

 بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت 
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت 
 یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت 
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 
 حس کرد پا به پایش جهان گریه می کند 
دارد غروب فرشچیان گریه می کند 
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید 
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن 
 در خلسه ی عمیق خودش بود و هیچ کس نبود
 شاعر کنار دفترش افتاد از نفس