آسمان

آسمان لحظه ای آفتابی شد  

چند روز بعد بارانی  

و اکنون سرد و خشک  

 

گویا باید با همین هوا بسازیم  

چون دریچه های هوا برای سخن گفتن بسته شده است  

 

قطره

قطره ای آمد کنارش 

گفت دوست نداری با قطره ای باشی  

و او هیچ نگفت  

 

ادامه دیگر چه می شود ؟!

بعضی حرفها را نمیشه گفت

بعضی حرفها با اینکه گفتنشون یک ثانیه بیشتر طول نمی کشه

اما نمیشه اونها را گفت

اصلا شاید نگفتنشون بهتر از گفتنشون باشه



واقعا نمی دونم !!

گفتگوی درباره ...

گفتم : بیا به آسمان نگاه کنیم به افق زیبا  

گفت : تا زمین را آباد نکردی به آسمان نگاه نکن 

گفتم : بیا به سمت کوه برویم جایی که از صدای بوق ماشین ها در امان هستی  

گفت : تو همین زمین هموار رو برو ، کوه را نمی خواهد بپیمایی 

گفتم : بیا برویم هوای آزاد بخوریم  

گفت :تا زمانی که کپسول اکسیژن هست نیازی به هوای آزاد نیست   

گفتم : بیا تا قدم بزنیم و آدمها را نگاه کنیم حرفهایشان را بشنویم 

گفت :‌خب ماشین می خریم و همه این کارها رو می کنیم  

 

بین همین گفتگوها زندانی شده ام  

راستش را نمی دانم  

او راست می گفت یا من  

آسمان هنوز ...

آسمان هنوز تیره است  

مداد آبی ام را هم گم کرده ام  

پاک کن هم پیدایش نمی شود  

تا علامت سوال ؟ و علامت تعجب ! را بردارم  

 

کاش راه حلی می بود