-
مهلت من هم تمام شده !
جمعه 17 آبانماه سال 1387 16:47
نمی دانم مهلت من که تمام شده در انبوه این مخالفت ها و ...
-
یک جمله
جمعه 17 آبانماه سال 1387 16:38
این جمله را گذاشته ام جلوی خود با خود سوال می کنم تمام تلاشت را کرده ای چرا می خواهی یک نفر را از خانواده اش دور کنی چرا می خواهی او هم مثل تو تحمل خیلی مشکلات را کند اگر او بخواهد بی نهایت همین فرداست و گرنه ... باید از خدا بخواهیم؟! نمی دانم شاید هم نباید از خدا بخواهیم و بپذیریم آنچه او خواسته چه سخت است نخواستن!
-
باید فراموشت کنم
جمعه 17 آبانماه سال 1387 00:09
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست تا بعد، بهتر می شود فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست ! !!!
-
مرغ پریده
جمعه 17 آبانماه سال 1387 00:08
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد اگر از کسی رسیده...
-
...
جمعه 17 آبانماه سال 1387 00:06
سلام را باید رساند ولی با بی نهایت چه کنیم فراموشی چاره ای برای ناچاری ها و سکوت مرهمی برای انبوه نگفته ها و فاصله می شود ...
-
دست به دعا برداریم و ...
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 23:20
دست به دعا بر می دارم و به خدا عرضه می دارم کاش مولای مهربانی ها بیاید
-
دو خط موازی
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 16:26
یواشکی در گوش من گفت :شما دو خط موازی هستید فکر کنم در بی نهایت به هم می رسید
-
رسم غریب زمانه
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 12:09
همیشه وقت رفتن باید گفت خداحافظ وقت گفتن خداحافظ باید همه آنچه را بوده همانجا بگذاری و بروی وقتی رفتی برای اینکه سبک تر باشی خاطره ها را به نسیم سحری بسپار و برو وقتی دستهایت خالی شد ذهنت را هیچ فکری احاطه نکرده بود برو به درگاه خدا یک آبرودار هم بیاور نزدش آن وقت آنجا به خدا بگو : خدایا من همانی هستم که فقط تو می...
-
بارانی باش ...
جمعه 10 آبانماه سال 1387 14:25
همچون باران ببار بر دل من سودا زده ام همچون ابر غرش کن همچون آسمان دلم را صاف کن همچون مهتاب لحظات تنهایی را روشنایی بخش همچون ستاره بر آسمان دلم بدرخش همچون مه غبار رو را از روی من برگیر به با بگو تا مرا به سرزمین آرزوها ببرد و مرا در آنجا مدفون سازد شاید در آرزوی آیندگان آرزوی من باشد
-
دو دریچه
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 16:30
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته ست زیرا یکی از دریچه ها بسته ست نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد اخوان ثالث
-
آسمان
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 16:07
آسمان لحظه ای آفتابی شد چند روز بعد بارانی و اکنون سرد و خشک گویا باید با همین هوا بسازیم چون دریچه های هوا برای سخن گفتن بسته شده است
-
قطره
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 16:03
قطره ای آمد کنارش گفت دوست نداری با قطره ای باشی و او هیچ نگفت ادامه دیگر چه می شود ؟!
-
بعضی حرفها را نمیشه گفت
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 12:32
بعضی حرفها با اینکه گفتنشون یک ثانیه بیشتر طول نمی کشه اما نمیشه اونها را گفت اصلا شاید نگفتنشون بهتر از گفتنشون باشه واقعا نمی دونم !!
-
گفتگوی درباره ...
جمعه 3 آبانماه سال 1387 11:59
گفتم : بیا به آسمان نگاه کنیم به افق زیبا گفت : تا زمین را آباد نکردی به آسمان نگاه نکن گفتم : بیا به سمت کوه برویم جایی که از صدای بوق ماشین ها در امان هستی گفت : تو همین زمین هموار رو برو ، کوه را نمی خواهد بپیمایی گفتم : بیا برویم هوای آزاد بخوریم گفت :تا زمانی که کپسول اکسیژن هست نیازی به هوای آزاد نیست گفتم : بیا...
-
آسمان هنوز ...
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 19:44
آسمان هنوز تیره است مداد آبی ام را هم گم کرده ام پاک کن هم پیدایش نمی شود تا علامت سوال ؟ و علامت تعجب ! را بردارم کاش راه حلی می بود
-
آینده
جمعه 26 مهرماه سال 1387 14:42
هر روز که از کنار ما می گذرد خیلی بی تفاوت از کنارش عبور می کنیم اما روزهایی می آید که برای ما نوید بخش آینده روشنی است
-
وقتی باران می آید
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 18:51
وقتی باران می آید می فهمی خدا هست و بندگانش را دوست دارد
-
چند قدمی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 10:15
دیگر چند قدمی تا تجزیه خودم بیشتر نمانده که آن را هم طی خواهم کرد یا کامل تجزیه می شوم یا ...
-
ذره ای صاف و زلال
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 09:46
یک ذره زلال و شفاف به کنار ذره ای آمد باز گفت با خودش که بپرسم حال این ذره و بدانم که چگونه است گفت به او سلام حال تو چیست کنون بعد از احوال پرسی گفتگویی بود میان آن دو آخرش ذره بگفت تو چرا صاف و زلال نیستی مثل من و چرا راز آن گل سرخ فراموش شده و چرا این چنین خودخواهی ! ذره از آن دورها فریاد برآورد من همین جا هستم و...
-
گل یاس
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 20:47
آسمان ابری بود رعد می غرید و من در بارش ابر مات و مبهوت به گل یاس سفید نگه می کردم و یواشک می گفتم هان ای گل یاس هوا سرد است دستهایم گرما دارد
-
فریاد زد : کمک می خواست
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 17:53
هوای دلم امشب طوفانی است طوفان مرا به ساحل نبرد در عمق تنهایی ام فرو برد و آن دور دستها کسی می گفت کمک کمک و من با این سایه سیاه شب خود را در هجوم کلمات بیرحم می دیدم
-
بیدل
جمعه 12 مهرماه سال 1387 22:26
نفس می کشد دل و دل همچنان بیدل است
-
عشق ! (کاریکلماتور)
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 22:18
عشق را باید له کرد اما با یک چکمه کاغذی عشق را باید شست اما با مقداری وایتکس عشق را باید دید اما با چشم غیر مسلح عشق را باید حس کرد اما با یک فازمتر عشق را باید جوید مثل یک آدامس عشق هم از ما خسته شده !
-
بی شکلی !
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 21:08
بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی وقتی که من واقعی ام را بشناسی پیداست که در حوصله ی جسم،نگنجد این وسعت پر دغدغه این روح حماسی ها....... عاشق روییدن و تکثیر شدن ها! در پیله ی پیراهنی خود نپلاسی عریان شو وُ،انکار کن این جسم شدن را تو جانی و جان را که نپوشند لباسی تا مرگ رسیدیم و به سویی نرسیدیم ما را به کجا می برد این پرت...
-
صدای قلب من را شنیده ای !
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 17:50
پسر به سمت دختر رفت با گامهایی لرزان و قلبی پر تپش ! و دختر از پسر عبور کرد غافل از اینکه تکه های شیشه ای قلب پسر سکوت را در هم شکست دختر لحظه ای به عقب نگاه کرد و به راهش ادامه داد خم شد تا تکه شیشه ها رو جمع کنه نگاهش به یک گوشه خیره شده بود که دختر از دیدگانش محو شد برای همیشه! چند لحظه بعد صدای قلبش رو شنید...
-
وقت هایت را شفاف کن !
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 16:29
حرف زدن با خدا یا دوستمون ! وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم امّا وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم! وقت اضافی مسابقه ورزشی یا طولانی شدن مراسم مذهبی ! وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم...
-
اشک ماهی حیات
جمعه 4 خردادماه سال 1386 11:20
چشم هایش پر از اشک بود، به آسمان نگاهی کرد گفت : خدا را شکر این شکسته های دل من بود که بدرد خورد، روی زمین نشست و تکه های تنگ بلورین را جمع کرد ، در این هنگام ماهی را دید که داشت جان می داد ، دستهایش را به هم نزدیک کرد در همین حین قطرات باران به کمکش شتافتند و در میان دستان او برکه ای زیبا متولد شده بود قدمهایش را...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1386 08:13
سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی را شروع کنید
-
محرم آمد
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 00:41
محرم آمد
-
که لسان غیب خوشتر بنوازد آشنا را (۱)
جمعه 22 دیماه سال 1385 23:38
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن