که لسان غیب خوشتر بنوازد آشنا را (۲)

دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای گلبشکر آن که تویی پادشاه حسن با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور
از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد ما را غم نگار بود مایه سرور
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار ما را شرابخانه قصور است و یار حور
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور
حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

 

غزل 254 حافظ

نظرات 3 + ارسال نظر
باران یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://rainymay.blogfa.com

درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روخ رخت زداید باز
به پیش آینه دل هر آن چه می دارم
بجز خیال جمالت نمی نماید باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سراید باز
____________________________
این فال رو همین الان گرفتم
غزل 261

باران سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ http://rainymay.blogfa.com

تو را در مرزهای کدام شب

یا شب های کدام مرز

از عاشقانه های جهان گم کرده ام؟

در چهار راه کدام لحظه

منتظرم بوده ای ؟

و من

در چه لحظه ای از کدام راه

به اشتباه ایستاده ام؟

که در این شهر شب نشسته ی بی شور

هزاران بن بست را با خیالت گریسته ام؟

شیوا چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ق.ظ http://www.kalparteh.blogfa.com

خیلی زیباست انتخابتون قابل تحسینه خسته نباشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد