برف آدم برفی یه دنیا سفیدی

برف آمد در خانه ما

در را باز کردم گفتم بفرما

آمد داخل

سرما هم با او وارد شد

همه گفتند در را ببند

مانده بودم از برف سفید پذیرایی کنم

یا از خانواده


در را بستم و به استقبال دانه های برف رفتم

دستانم را باز کردم سوی آسمان قطره های برف

از خجالت آب می شدند

منتظر ماندم تا همه جا را سفید کردند

دستکش را دستم کردم

یه آدم برفی درست کردم

جلوش نشستم

بهش گفتم

چقدر تو سفیدی

می دونی

مردم های این زمونه همه شون خاکستری اند

دستت رو بده من تا بریم به آدم ها بگم مثل تو باشن

دستش رو داد به من راه افتاد

تا می خواست به اولین آدم برسه دیدم تموم شده

از خجالت آب شده بود

شایدم از رفتار آدم ها غصه خورده بود


بی حافظه

توی آمار یه توزیعی هست به نام توزیع نمایی که میگن بی حافظه هست استادمون وقتی درس می داد می گفت مثال واضحش حرف زدن خانم ها هست

بعد از 5 دقیقه صحبت هیچی نمی دونن چی صحبت کردن جز سلام و احوالپرسی

این توزیع هم مرور زمان بهش بی اثر بود

حالا می خوام یه نسخه اش رو روی مخم بریزم

می ترسم

هر چی یادم بوده یادم بره

حالا باید یه نسخه ای رو گیر بیارم که فقط خاطرات رو پاک کنه به بقیه حافظه کار نداشته باشه

اگه شما پیدا کردین خبر بدین


البته به قول شاعر یافت می نشود

اما گفتنش و آرزو کردنش بد نیس

حرف های یک دیوونه

همه غم هات رو آپلود کن روی قلبم به جاش

هر چی شادی هست دانلود کن برای خودت