کاش چون پائیز بودم

دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست!

این چندمین شب است که خوابم نبرده است

رویای «تو» مقابل «من» گیج و خط خطی

در جیغ جیغ گردش خفاش های پست

رویای «من» مقابل «تو» - تو که نیستی!-

[دکتر بلند شد... و مرا روی تخت بست]

دارم یواش واش... که از هوش می ر...ر...

پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست

هی دست، دست می کنی و من که مرده ام

مردی که نیست خسته شده از هر آنچه هست!

یا علم یا که عقل... و یا یک خدای خوب...

«باید چه کار کرد تو را هیچ چی پرست؟!»

من از... کمک!... همیشه... کمک!... خسته تر... کمک!!!

[مامان یواش آمد و پهلوی من نشست]

«با احتیاط حمل شود که شکستنی...»

یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!
..................................................- ..................................................- ..................................

کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم

کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد میشد

آسمان سینه ام پر درد میشد

ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ میزد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ میزد

وه ... چه زیبا بود اگر پائیز بودم

وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من میخواند ... شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشقی شعله میزد

در شرار آتش درد نهانی

نغمه من ...

همچو آوای نسیم پر شکسته

عطر غم میریخت بر دلهای خسته

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم 


نمی دونم مال کیه ؟


نظرات 5 + ارسال نظر
مرضیه طالبیان جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ق.ظ http://neynavaz.blogsky.com

عالی بود واقعا عالی بود البته من کوچیکتر از انی هستم که در مورد قلم شما نظر بدم اما واقعا خوببود

شعر مال من نبود
مال شاعرش هست

سوسن سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

خدااااااااااااااااااای من ، خیلی زیبا بود .
"خصوصا این قسمتش"

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم



باران سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ب.ظ http://rainymay.blogfa.com

قشنگ بود ... اما تلخ ... خیلی تلخ

*** یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ

کاش می شد هیچ کس تنها نبود ...
کاش می شد دیدنت رویا نبود...
گفته بودی با تو میمونم ولی ...
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود...
سالیان سال تنها مانده ام ...
شاید این رفتن سزای ما نبود...
من دعا کردم برای بازگشت
،دستهای تو ولی بالا نبود...
بازهم گفتی که فردا می رسی !
کاش روز دیدنت فردا نبود

* جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ

میدانی پاییز می رود


و تو میروی


عشق میرود


و همه حس هایم تمام میشود


زمستان می آید


و فصل نو میشود


اینجا همه چیز یخ زده ست




برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد