می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین پور

 

برای موشمولی خودممممم

برای دلهایی که پر می کشند ...

خواننده : غلامرضا صنعتگر

 آهنگ : میشه ضامنم بشی ( امام رضا (ع) )

ترانه سرا
( ارام صبا (رسول) )

 

اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدنو
به دلم افتاده بود صدا زدین آقا منو


دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی


اومدم همسایه های پاپرت رو دون بدم
دلمو رو دست بگیرم تا بهت نشون بدم


روبروی گنبدت سجده کنم سلام بدم
خسته نیستم اگه من از راه دوری اومدم


بگم آفتابیو و عاشقم درست مثل جنوب
با همون لهجه دریایی که میدونی تو خوب


مِ از سید مظفر به تو دخیل اَ بندُم
نظرُم هَ بیارُم یِتا کیسه گندم


شاید که کفترانِت لایقُم بِدونِن
حاجتی که اوم هَ به گوشت برسانِن


تو چشمه محبت مِ تشنه نگاتُم
تو کعبه امیدی به هر دم نه صداتم


اسم نازنینت تا روی زبونِن
اون گدن مدائک لحظه اذانِن


روبروت بی اختیار دوباره زانو بزنم
میون گریه بگم غریبو در به در منم


تو رو شاهد بگیرم که با خدا حرف بزنی
میدونم که دست رد باز به سینم نمیزنی


میدونم شفاعت بی منتت زبون زده
به همین امید دلم به مشهد تو اومده


تو که اسمت با غم نقاره ها روی لباست

همه صحن طلات ردپای فرشته هاست


دست خالی هیچکسی از در خونت نمیره
یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره

زندگی دفتری از خاطره هاست

*زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین
خاطراتی مغشوش
خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلند
ما ز اقلیمی پاک
که بهشتش نامند
به چنین رهگذری آمده ایم
گذری دنیا نام
که ز نامش پیداست
مایه پستی هاست

ما ز اقلیم ازل
ناشناسانه به این دیر کهن آمده ایم
چو یکی تشنه به دیدار سراب آمده ایم
ما در آن روز نخست
تک و تنها بودیم
خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود
سخنی از پدر و مادر دلبند نبود
یکزمان دانستیم
پدر و مادر و معشوقه و فرزندی هست
خواهر و همسر دلبندی هست
ما همه همسفریم
کاروان میرود و میرود آهسته به راه
مقصدش سوی خداست
همه از سوی خدا آمده ایم
باز هم ره سپر کوی خداییم همه
ما همه همسفریم
لیک در راه سفر
غم و شادی به هم است
ساعتی در ره این دشت غریب
میرسد راهروی خسته به خرمکده ای
لحظه ای در دل این وادی پیر
میرسد همسفر شاد، به ماتمکده ای
یک نفر در شب کام
یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم
عمرمان میگذرد
وز سر تخت مراد
پای بر تخته تابوت گذاریم همه
ما همه همسفریم
پدر خسته به راه
مادر بخت سیاه
عاشقانی که ز هم دور شدند
دخترانی که چو گل پژمردند
کودکانی که به غربت زدگی
خفته در گور شدند
همگی همسفریم
تا ببینیم کجا، باز کجا
چشممان بار دگر
سوی هم باز شود
در جهانی که در آن راه ندارد اندوه
زندگی با همه معنی خویش
از نو آغاز شود
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین
خاطراتی مغشوش


شعر از مهدی سهیلی

بیتی ناب

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شدند


شاعرش رو نمی دونم

چه دعایی بهتر از این

چه دعایی کنمت بهتر از این: «خنده‌هات از تهِ دل، گریه‌هات از سرِ شوق»


نمی دونم از کیه